یار با من چون سر یاری نداشت


یار با من چون سر یاری نداشت

یار با من چون سر یاری نداشت


ذره ای در دل وفاداری نداشت

ذره ای در دل وفاداری نداشت
ذره ای در دل وفاداری نداشت
عاشقان بسیار دیدم در جهان
عاشقان بسیار دیدم در جهان
عاشقان بسیار دیدم در جهان
هیچ کس کس را بدین خواری نداشت
هیچ کس کس را بدین خواری نداشت
هیچ کس کس را بدین خواری نداشت
جان به ترک دل بگفت از بیم هجر
جان به ترک دل بگفت از بیم هجر
جان به ترک دل بگفت از بیم هجر
طاقت چندین جگرخواری نداشت
طاقت چندین جگرخواری نداشت
طاقت چندین جگرخواری نداشت
تا پدید آمد شراب عشق تو
تا پدید آمد شراب عشق تو
تا پدید آمد شراب عشق تو
هیچ عاشق برگ هشیاری نداشت
هیچ عاشق برگ هشیاری نداشت
هیچ عاشق برگ هشیاری نداشت
دل ز بی صبری همی زد لاف عشق
دل ز بی صبری همی زد لاف عشق
دل ز بی صبری همی زد لاف عشق
گفت دارم صبر پنداری نداشت
گفت دارم صبر پنداری نداشت
گفت دارم صبر پنداری نداشت
بار وصلش در جهان نگشاد کس
بار وصلش در جهان نگشاد کس
بار وصلش در جهان نگشاد کس
کاندرو در هجر سرباری نداشت
کاندرو در هجر سرباری نداشت
کاندرو در هجر سرباری نداشت
درد چشم من فزون شد بهر آنک
درد چشم من فزون شد بهر آنک
درد چشم من فزون شد بهر آنک
توتیای از صبر پنداری نداشت
توتیای از صبر پنداری نداشت
توتیای از صبر پنداری نداشت